صبح زود رفتم که هم تصفیه حساب کنم، هم تسویه حساب. ساعت حدود 8 رسیدم به ادارهُ که کار داشتم. تو راهرو، چند نفر وُیساده بودن که اتاق کپی باز بشه. یکی دو نفرم رو صندلی کنار راهرو نِشِسته بودن. از تو یکی از اتاقا صدای خنده میومد و بو تخممرغ آبپز...
داستان: رفتار پزشکانه
نویسنده: مهدی میرعظیمی
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.ketabeyek.ir
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
داشتم بند کفش فوتبالیم میبستم که مامانم لقمه ن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است